بحران علتشناسی ناتوانیهای یادگیری مورد بررسی قرار گرفته است. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، بسیاری از تحقیقات در این حوزه بر اساس حدس و گمان بوده و به علت ابزارهای ساده مورد استفاده برای ارزیابی وضعیت عصب شناختی، بر پایه حدس بالینی انجام شده است. اما از دههی ۱۹۹۰ به بعد، رویکردهای پیشرفتهتری به مسئله علتشناسی ناتوانیهای یادگیری ارائه شده و از روشهایی دقیقتر برای مطالعه و تشخیص این مشکلات استفاده میشود.
در حال حاضر، بسیاری از محققان باور دارند که ناتوانیهای یادگیری ناشی از تفاوتهای در ساختار یا کارکرد مغز هستند و تعریفهای معتبر نیز به اصطلاح عصبشناختی علل ناتوانیهای یادگیری را مد نظر دارند. همچنین، تحقیقات اخیر نشان میدهد که ناتوانیهای یادگیری ممکن است به ارث رسیده باشند، اما همچنان احتمال ابتلا به این ناتوانیها برای افرادی که والدینی با ناتوانیهای یادگیری ندارند وجود دارد. در نهایت، این موضوع یک زمینه تحقیقاتی پیچیده و بدون جواب قطعی است و تحقیقات آینده باید بیشتر به روشهای جدید برای تعیین علل ناتوانیهای یادگیری تمرکز کنند.
علل ناتوانی های یادگیری چه چیزهایی هستند؟
در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، به دلیل نبود توجیه قابلقبولی برای ناتوانیهای یادگیری کودکان، فرضیه بدکارکردی عصبشناختی به عنوان علت این مشکلات مطرح شد. در این دوران، از مفاهیم عصبشناختی بهرهبرداری میشد.
در اوایل قرن بیستم، توسعه علوم عصبشناسی و چشمپزشکی به وجود آمد و تخصصهای پزشکی مختلف به تعریف مشکلات زبانی و گفتاری که با نواحی خاصی از مغز مرتبط بودند، پرداختند. مثلاً مشکلات درک و استفاده از زبان نوشتاری و گفتاری به اسم "زبان پریشی" معرفی شد. در دوران مشابه، مفاهیمی چون "نارساخوانی" و "کوری" برای مشکلات خواندن ابداع شد.
ساموئل اورتون، یک عصبشناس، نظریه برتری نامتمایز را مطرح کرد و بر اساس آن، ناتوانی خواندن ناشی از برتری یکی از نیمکرههای مغز است. این نظریه امروزه رد شده است، اما تأثیر آثار اورتون بر روشهای آموزشی خواندن هجی و دستخط باقیمانده است.
در نهایت، تحقیقات در زمینه ناتوانیهای یادگیری در دهههای بعد به رشد و پیشرفت چشمگیری دست یافته و تأثیرات تحقیقات علمی در این زمینه تجسم شده است.
عدم تمایل به پذیرفتن علل عصب شناختی
با وجود معتقدان معاصری که ناتوانیهای یادگیری را به عنوان پایه عصبشناختی میدانند و تعاریف متداول ناتوانیهای یادگیری نیز این نظر را تأیید میکنند، به عنوان یک عامل پایدار و مؤثر برنمایندگی کردهاند. اما حداقل دو دلیل وجود دارد که محققان و متخصصان درباره پایههای عصبشناختی ناتوانیهای یادگیری متردد بودهاند:
۱. دقت غیرقابلاعتماد در اندازهگیری عصبشناختی نخستین.
۲. تأکید بر رفتارگرایی و محیطگرایی.